آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

قند عسل های مامان

کادوهای محمدصدرا

عزیز دلم تا امروز کسای زیادی اومدن دیدنت و کادو های زیادی گرفتی : آقاجون و مامانی مامان برات این ماشین شارژی رو گرفتن و یک میلیون تومن هم پول نقد بهت کادو دادن امین آقا و عمه فاطمه و محمد جواد جون این سرویس خواب رو بهت دادن که تا همین امروز یکسره روی اینها خوابیده بودی. دایی امیر یه گل خوشگلو گرفته که وقتی مامان فهمید قیمتش چنده کلی دعواش کرد که دایی گفت قابل محمد صدرا رو نداره عمو حسین ، ملیحه خانوم و سامان جون این کامیون خوشگل رو برات خریدن. عمورضا و ام البنین خانوم و معین جون برات یه پتوی خوشگل آوردن. خاله محبوبه برات شیرینی و گل و شکلات خرید. عمو محمد و خاله سارا هم برات یه چراغ خواب خوشگل آوردن.خال...
18 مهر 1393

واکسن دو ماهگی

عزیز دلم موقع زدن واکسن های دو ماهگی ات بود . با مامان هستی هماهنگ کردم و با مامانی ها و خاله محبوبه و دایی امیر رفتیم واکسناتو زدیم.که شما خیلی گریه میکردی برای همین مامانی گفت با ماشین ببریمت بیرون تا ساکت بشی و رفتیم تا فروشگاه وصال و شما ساکت بودی و بیرون رو نگاه میکردی ولی وقتی رسیدیم خونه شروع کردی به گریه و نیم ساعتی رو گریه کردی و من همش راهت می بردم. 25/5/1393
18 مهر 1393

تست تیروئید

توی بیمارستان گفتند بین 3 تا 5 روزگی نی نی تون ببریدش برای تست تیرویید. منم پرس و جو کردم دیدم محدوده ما برای تست تیرویید مرکز بهداشت دانش آموزه. وقتی 4 روزت بود بردیمت و با مامانی رفتی داخل برای نمونه گیری ( آخه مامان رو راه ندادن) . بعد چند دقیقه دیدم دادو بیدادت کل مرکز رو برداشت. پریدم توی اتاق دیدم خانومه داره کف پاتو با سوزن های شبیه سوزن قند خون پاتو زخم میکنه و بعد وحشتناک فشار میده تا نمونه خون بگیره ولی خونی نمیاد. خودم با وجودی که دلم نمیومد رفتم پاتو گرفتم تا خانومه بیشتر از این اذیتت نکنه و خدا رو شکر زود تونست ازت خون بگیره. تاریخ خاطره : 28/3/1393 ...
18 مهر 1393

ختنه محمدصدرا

مامان جون، پنجاه روزت بود که بردیمت مطب دکتر شایسته و برای ختنه شدنت از دکتر وقت گرفتیم. میخواستیم زودتر این کار رو انجام بدیم که چون دفترچه ات نیومده بود دیرتر شد. سر ختنه کردنت من و بابا یه خورده با هم موافق نبودیم، اخه من شنیده بودم هر چی بچه ها کوچیکتر باشن درد کمتری متوجه میشن و بهتره ولی بابا میگفت دل دردش باید خوب بشه. بالاخره روز دوشنبه 13/5/93 بهمراه مامان و آقاجون بابا رفتیم دکتر ولی من اصلا طاقت درد کشیدنت رو نداشتم و نتونستم داخل بمونم برای همین معین رو که با ما اومده بود آوردم بیرون و همش بهت سر میزدیم ولی خیلی می ترسیدم پسرم اذیت بشی. بین ختنه گریه نکردی ولی بعد از بخیه زدن اصلا ساکت نمیشدی و اینقدر گریه کردی تا خوابت برد. ولی...
18 مهر 1393

و اما کولیک : نجربیات یک پدر و مادر

عزیز دل مامان ، شما چند روز بعد از تولدت، دچار کولیک شدی و این کولیک باعث نا آرومی و اذیت شما شد بطوریکه من و بابا شما رو چند تا دکتر مختلف بردیم ( دکتر محسن زاده، دکتر یاوری و دکتر فرهت که همه گفتند باید صبر کنید تا دوره اش تموم بشه، اونها گفتند شیر مامان چربه و نی نی خوب وزن میگیره، پس مشکلی نیست)  و  کتاب های مختلف  خوندیم و مطالب زیادی توی اینترنت (سایت های فارسی و انگلیسی) رو سرچ کردیم. بعضی از تجریه هایی که این کولیک محمدصدرا برامون بوجود اومد رو توی ادامه مطلب براتون می نویسم. شاید بدرد خیلی ها بخوره دوره کولیک محمدصدرا تقریبا از 15 روزگی شروع شد و تا 45 روزگی ادامه داشت. اگرچه پیش بینی دکتر فرحت تا 100 روزگی بو...
18 مهر 1393

اولین بار

بهوش اومدم و اول از همه پرسیدم نینی من کجاست. حالش خوبه و از دردام گفتم که چند لحظه بعد پسر ناز خوشگل مامان اومد بغلم و دیگه کل دردام یادم رفت... اون لحظه شما اولین شیرتو با دردسر خوردی و خداییش خیلی گریه میکردی و من خیلی اون جا غصه خوردم. ماانی ها توی بیمارستان پیش ما بودند و مواظب شما کوچولو موچولو. توی اتاق ما دو تا نینی دیگه هم تازه بدنیا اومده بودند که اسم یکی امیر علی و نینی دیگه پرهام بود. که بزرگترای توی اتاق باهم دوست شده بودند.اون روز چون شیر مامان کم بود مامانی بهت ترنجبین دادن و شما یه کم سیر شدی.خدمات پرستاری بیمارستان خیلی عالی بود و مدام سر میزدندو خیلی خوب رسیدگی میکردن. شب شما خیلی گریه میکردی و مامانی به پرستار خبر دا...
18 مهر 1393

وقفه خاطرات

پسر نازنینم، بابت وقفه ای که توی نوشتن خاطرات بعد از تولدت داشتم معذرت میخوام. دوست داشتم هر روز بیام و برات از شیرین کاری ها و خاطراتت بنویسم ولی دل درد و کولیک شما توی سه ماه اول باعث شد بیشتر وقت من و بابایی به مراقبت از شما و تحقیق درباره دل دردات بگذره ولی قول میدم تا جایی که یادم میاد همشو امروز برات بنویسم. محمدصدرا، عشق مامان و بابا ...
18 مهر 1393